تکبر
#داستان_آموزنده
🔆نتيجه تكبر
🍁((عمر بن شيبه )) گويد: من در مكه بين صفا و مروه بودم كه مردى را مشاهده كردم كه سوار بر استرى شده و اطراف وى را غلامانى گرفته اند و مردم را كنار مى زنند تا او حركت كند.
🍁پس از مدتى كه به بغداد رفتم ، روزى بر روى پلى حركت مى كردم چشمم به مردى افتاد كه لباس هاى كهنه پوشيده و پابرهنه است
خوب به او نگاه كردم و در چهره اش خيره شدم و به فكر فرو رفتم كه اين مرد را در كجا ديده ام ؟!
آن مرد گفت : چرا اين گونه به من نگاه مى كنى ؟!
🍁گفتم : تو را شبيه مردى ديدم كه او را در مكه مشاهده كردم و شروع كردم صفات او را ذكر كردم .
🍁گفت : من همان مرد هستم .
گفتم : چرا خداوند با تو اين چنين كرد؟
گفت : من در جايى كه همه مردم در آن (مكه ) تواضع مى كنند تكبر كردم خداوند هم مرا در جايى (جامعه ) كه همه براى خود رفعت و شاءنى دارند، ذليل كرد.
خدایا منو از کبر این خصلت رذیل در امان بدار…