#دلنوشته
…..
به وقت دلتنگی پنجشنبه
هفته قبل به زیارتتان نیامدم چون نبودم امروز دلم بدجور هوایتان را کرده بود .
چقدر دلم گرفته از کوچه پس کوچه های دلم با اینکه هوا بارانی بود از راه کوه سرازیر شدم تا بتوانم زیارتتان کنم و دلم را از آن همه دلتنگی رها سازم ،
مادر جان و پدر عزیزم چقدر نبودتان سخت شد هر چی زمان می گذرد دلم بیشتر دلتنگتان می شود چقد خودم را لابه لای گرفتاری ها و مشکلات قائم میکنم تا شاید…..شاید بتوانم از غم دوریتان فاصله گیرم ،مگر می شود ؟مگر می شود فراموشتان کنم ؟مگر می شود دلم را لابه لای گرفتاریها گول بزنم وقتی محل آرامشش یاد شماهاست …دلم قانع نمی شود که باور کند شما نیستید این را بعد از ۴ سال میفهمم کافیه غم دنیا آوار شود رو دلم همین زیارت قبورتان می شود مسکن دردهایم وگرنه تا الان زنده نبودم …سخته دوریتان فدایتان گردم ….
کاش جوری میشد تا دوباره به هم برسیم سیر همدیگر را در آغوش بگیریم ….
چقد دلم برا هم صحبتی با شما تنگ شده…..
دیگه گوشه نشین شدم کمتر تو جمع ها حرف میزنم ….
امیدوارم روحتان در آرامش الهی باشد
پنجشنبه تان بخیر