#دلنوشته
در زبان علمی به اون خرچنگ می گویند، همیشه از خرچنگ بدم می آمد نمیدانم برای شکل ظاهری اش بوده یا شباهت اسمیش با بیماری که عزیزم را از م گرفت ، سرطان را می گویم بلای خانمان سوز و به قولی بی درمان دنیای امروزی ، بلای که خیلی ها را از عزیزانشان دور کرد و در این همهمه دنیای علم و تکنولوژی هیچ راهی برایش پیدا نشد البته کسی که دلش با خدا باشد درمان می شود من نمی خواهم ناشکری کنم فقط دارم از دید علمی بودن بهش نگاه می کنم خدای نکرده سوء تفاهم نشود برایتان ،…علمی که جان خیلی ها را می گیرد و در مقابل به بعضی ها هم درمان می دهد ، سرطان بیماری بوده که پدرم در آخرین روزهای عمرش باهاش دست و پنجه نرم می کرد و من شاهد تک تک ثانیه های آخر عمرش بودم چقدر برایش سخت بود جنگیدن ….همه اش 8 ماه طول نکشید تشخیص و درمان و جنگیدن ، فقط 8 ماه طول کشید من می گویم 8 ماه شاید برای پدرم هر ثانیه اش 8 ماه طول می کشید ولی اون آنقدر غرق خدا و مناجات های امام علی (ع) بود که من حتی شاهدم یک بار آه و ناله و ناشکری نبود به جان خودش قسم ……
در میان خواهران و برادران در این مورد فقط با خودم راحت بود ولی من کاری برایش نتوانستم کنم شبی کنارش دراز کشیده بودم و اونم خواب بود یه لحظه خرچنگی دیدم که دارد به سمت اون می رود ترسیدم و فورا با وسیله ای اون را کشتم فرداش داشتم ماجرا را تعریف می کردم خواهر زاده ام گفت کاش می گذاشتی بره نزدیکش گفتم آخه چرا گفت اسم دیگر خرچنگ سرطانه یعنی بوی آن را استشمام می کند و می خورد و این رفته بود که غده ای که سر پدرم بود را بخورد ولی من نگذاشته ام حتما حکمتی بوده وگرنه اگر چنین نبود من اون را نمی دیدم ….
خلاصه من شاهد دردهای ناگهانی و تدریجی پدرم در این 8 ماه بوده ام و خدا می داند که بر سر پدرم چها که گذشت …از اون واقعه 5 ساله که می گذرد و کابوس من شده روزهای دردناک آخر عمر پدرم …
لعنت بر سرطان بیماری خانمان سوز
لعنت بر جدایی پدر و دختر
و لعنت بر دنیای بی مروت