انتظار

#یادداشت استاد هادی عجمی
🔹پیوست اقتصادی که محقق نشد!
🔸و ضربه‌‌ای که تیم اقتصادی دولت به طرح نیروی انتظامی زد!

▫️از اتفاقات مهم فرهنگی این روزهای کشور، آغاز طرح برخورد با کشف حجاب از سوی نیروی انتظامی است. طرحی که امید است بتواند گامی باشد برای تقویت قانون گرایی و تحقق قانون اسلامی حجاب در فضای عمومی جامعه.
▫️از گذشته این مطالبه وجود داشته که هر طرح اقتصادی باید پیوست فرهنگی داشته باشد. اما در مورد این طرح باید گفت، این طرح مهم فرهنگی، باید پیوست اقتصادی داشته باشد!
مبارزه پلیسی با عده‌ای هنجار شکن در جامعه، نیازمند همراهی عموم مردم با این نوع برخورد است. در غیر این صورت دستوری از بالا به پایین است که چندی نمی‌پاید و عمری ندارد. عامل اصلی همراهی مردم، تدین و حیای آنهاست؛ اما یکی از ریشه‌‌های کشف حجاب فعلی در کشور که نمی‌توان آن را انکار کرد نابسامانی‌های اقتصادی و سیل گرانی‌های اخیر بوده است.
حال با توجه به طرح برخورد با کشف حجاب در این شرایط، لازم بود پیوست اقتصادی آن نیز انجام گیرد. خبرهای خوب اقتصادی و تقویت روحیه مردم، در این بزنگاه، پیوست مهم و خوب اقتصادی این طرح فرهنگی می‌توانست باشد. اما خبرهای بد افزایش قیمت بسیار زیاد خودرو و مسکن و افزایش قیمت برخی خدمات مانند خدمات پزشکی، پیوستی بسیار خوب؛ اما برای کم تاثیر شدن این حرکت اصلاحی نیروی انتظامی است؛ نه اینکه کمک کننده باشد!
▫️درنتیجه این طرح خوب و انقلابی اگر کاستی‌هایی در عمل پیدا کند، از مهمترین مقصران آن، دولت و شلختگی اقتصادی آن در سالی است که رهبر انقلاب آن را «سال مهار تورم» نامیدند!
امید که فرمان اقتصادی دولت در عمل به سمت مهار تورم حرکت کند تا مشاهده گردد که چه تاثیر فرهنگی می‌تواند داشته باشد.

🔹@feqahat

پدرم
خونه ی بی تو
نشونم داد که از
جهنم بدترم هست….

دیروز دلم تنگ شد و با آسمان و دلتنگی اش
با زمین و نبودنش
به یاد “پدر” سخت گریستم
پدرم وقتی رفت سقف این خانه ترک بر داشت
“پدرم"وقتی رفت دل من سخت شکست

#داستان_آموزنده

🔆نتيجه تكبر

🍁((عمر بن شيبه )) گويد: من در مكه بين صفا و مروه بودم كه مردى را مشاهده كردم كه سوار بر استرى شده و اطراف وى را غلامانى گرفته اند و مردم را كنار مى زنند تا او حركت كند.

🍁پس از مدتى كه به بغداد رفتم ، روزى بر روى پلى حركت مى كردم چشمم به مردى افتاد كه لباس هاى كهنه پوشيده و پابرهنه است

خوب به او نگاه كردم و در چهره اش خيره شدم و به فكر فرو رفتم كه اين مرد را در كجا ديده ام ؟!
آن مرد گفت : چرا اين گونه به من نگاه مى كنى ؟!

🍁گفتم : تو را شبيه مردى ديدم كه او را در مكه مشاهده كردم و شروع كردم صفات او را ذكر كردم .

🍁گفت : من همان مرد هستم .
گفتم : چرا خداوند با تو اين چنين كرد؟
گفت : من در جايى كه همه مردم در آن (مكه ) تواضع مى كنند تكبر كردم خداوند هم مرا در جايى (جامعه ) كه همه براى خود رفعت و شاءنى دارند، ذليل كرد.

خدایا منو از کبر این خصلت رذیل در امان بدار…

خدای خوبم ، خدای مهربانم ، خدی شاهد اعمالم چقدر خوبه که هستی . که دارمت . من ، من روسیاه ،منی که از همه بریده ام و روزی هم از تو بریده بودم و تو را از یاد برده بودم شرمنده ام ، به همین ماه رمضان شرمنده ام ، کاش میشد هر وقت به سوی کج می رفتم یه جوری متوجه شم و قدرت کنترل خودم را داشته باشم .چقد سخته در برابر پروردگاری که همیشه هواسش به توست سر کج کنی وای به حال من . وای به بخت من .که اینهمه ناسپاسی میکنم ..خدایا تو را به حق این ماه رمضان که امروز هشتمین روز آن است تو را به حق هشتمین امام (امام رضا(علیه السلام) خودت کنترلم کن تا دوباره به دوران طلایی زندگی یعنی ارتباط با تو برسم ……به قول شاعر مولانا:
چه برانی
چه بخوانی
چه به اوجم برسانی
چه به خاكم بكشانی…
نه من آنم كه برنجم
نه تو آنی كه برانی..
نه من آنم كه ز فیض نگهت چشم بپوشم
نه تو آنی كه گدا را ننوازی به نگاهی
در اگر باز نگردد…
نروم باز به جایی
پشت دیوار نشینم چو گدا بر سر راهی…
كس به غیر از تو نخواهم
چه بخواهی چه نخواهی…
باز كن در كه جز این خانه مرا نیست پناهی…

چه حس عجیبی است در سحر ششم ماه رمضان 

یادش بخیر 

امروز سحر ششم ماه رمضان من و خواهر زاده ام یاد پدر و مادرم افتادیم از خاطرات سحرگاهی شون گفتیم یادشان بخیر چقدر خوش می گذشت با اونها …

پدرم دو ساعت قبل از سحری خوردن ما را بلند می کرد و ما هم به بهانه های می خوابیدیم که هنوز زوده ..اما مادرم خدایش بیامرزد اول همه کارها را می کرد و آماده می کرد بعد بیدارمان می کرد …چقد دلم برا اون روزها تنگ شده کاش بودی پدر کاش می ماندی مادر …

برایم دعاکنید شما ناظرید بر من …..

سلام پدرجان 

امروز پنجم  رمضان 1444 هجری قمری سحر گاه امروز دلم برایت گرفت پدر جان یادت هست همیشه بلند می شدیم و با هم سحر می کردیم و صدای مناجات تو خانه را نورانی می کرد .پدر عزیزم بعد از تو خونه دیگه بوی خانه نمی دهد یعنی من طاقت اینکه اونجا بمانم را نداشتم …..روزه های بعد از تو دیگه نه افطارش می چسبید نه سحرش و من فقط بر طبق عادت بلند می شوم تا از برکات سحر فیض ببرم …دلتنگتم پدر جان

……

انتظار غریبی است روزهای آخر سال اولین سال قرن وقتی تمام شد که جهان پیش مقدمه خود را برای صدا زدن منجی شیپور زد ..

کاش در سال دوم قرن مقدمه آن آغاز شود و ما چشممان به روی خوش سیمای منجی عالم بشرین وا شود ، ما !!!!! مای که میگم مای نیست که من هم باهاش جمع شوم ..ما خالی از من است چون من لیاقت این روز را ندارم ولی آرزویم آمدن کسی است که در غربت غیبت، پنهان شده و آرزوی رهایی دارد …..

کاش این بهار مثل بهار های دیگر نباشد بهاری که با ماه خدا شروع می شود امید است که با وعده خدا هم قرینه گردد .و وعده خدا تحقق یابد تا شیطان صفتان و شیطان پرستان این روزگار از بی اعتمادی به خدای یکتا ذهنشان روشن گردد ….

آقا جان من بی سرو پا ،من از دیده تو پنهان شده،من بی شرم و حیا که این روزها تو را در گیر و دار زندگی اقتصادی و غم بار روزگار گم کرده ام  دعایم کن تا به خودم بیام  و باری از دوش شما بردارم.

پیشاپیش سال نوی هجری شمسی مبارک باد آقای مهربان  

…….

سلامی به دلتنگی روز پنجشنبه آخر سال 1401 

دلتنگی که از اول صبح تا غروب روز جمعه ولت نمیکنه و انگار تمام دنیا روی سرت خروار شده 

از چی بگویم ، از نبود کسانی که روزگاری مونس من بودند و الان قبرشان مونس تنهایی من است ،یا نه شاید یادآور خاطراتی باشد که در این روزها با همدیگر داشتیم ، روزی که شوق پدر و مادر برای دیدن نوه هایش مرا به جنب و جوش و آماده کردن وسایل وا می داشت چقد اون روزها خوب بود ، مهر خاصی تیو فضای خانه می پیچید ،………

ولی حالا من مانده ام با خرواری از دلتنگی …

مادر جان سه سال از نبودنت گذشت و من هر سه سال با دلتنگی شروع کردم خدا بخیر کند سال 1402 را 

پدر جان سه سال از عدم حضورت گذشت و من با خاطراتت چقد آشفته ام 

سلام سلامی دوباره به حرمت خاطره های دل انگیز این روزها در سالهای نه چندان دور 

سلامی به شوق روزهای گذشته این روز منو پدر و مادرم 

چه روزهای خوبی بود یادش بخیر یادمه این روزها پدر بیشتر جنب و جوش عیدی را داشت انگار کل کشور می خواستند مهمان ما شوند همش می گفت زود باشین خرید کنید جمع و جور کنید آنقدر از شلوغی خوشش می آمد که وقتی من که پیششان بودم و کمتر از شلوغی خوشم می آمد همیشه این ضرب المثل را داشت می گفت “سرای پر از دشمن بهتر از خالی از دوست ” و این مرا آرام می کرد …و مرا تشویق به خرید برای نوروز می کرد …یادش بخیر از امروز عیدی ما شروع می شد تا 13 فروردین که همه می رفتن همه نوه های دختری و پسری می آمدند و به خاطر اونها می ماندن ولی حیف از این دو سال که من حتی نفهمیدم کی آمد و رفت ……یادش بخیر 

روحتان شاد و آرامش ابدی نصیبتان

سلام 

سلامی به سردی هوای این روزها و دلتنگی من 

چقد این روزها دلم هوایتان را کرده ،چقد به حضورتان محتاجم .کاش بودین تا مرحمی باشین بر دل رنجیده ام ،این روزها همه سر گرم کارهای خودشون هستند و من هم به تنهایی همینطور …..پدر و مادر عزیزم نمیدانید در غیابتان چقد غمگینم طوری که درد و غم به بدنم هم سرایت کرده و کم کم دارد منو از پای در می آورد ..دست خودم نیست دیگگه هیچی دست خودم نیست کاش منم می آمدم پیش شما آخه اینجا خیلی بوی غربت می دهد ….